۰۸ آذر ۹۷ ، ۰۱:۴۵
حرف دله تنگ...
تمام دقیقه ها و ساعت ها و روز ها را فکر کردم ولی نتوانستم وازه ی انتظار را رایت تعریف کنم!
مثل این است که بخواهم از پشت پنجره ی غبار گرفته از پاییز؛ طبیعت اونطرف پنجره را برایت توصیف کنم...
میخواهم بدانی که شمارش جمعه هایی که انتظارت را کشیده ام از دستم خارج شده است...
چه جمعه ها که بی تو به سر برده ام...
نامه هایم را همیشه باد میبرد و گفته هایم را باران پاییزی میشوید!
بیا که گویا بی خواب و بی تاب شده ام...
بیا که به بودنت محتاجم...
العجل ای آقای خوبی ها...
۹۷/۰۹/۰۸
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.